خانه عناوین مطالب تماس با من

راحیل

راحیل

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • سپاس خدای من
  • من
  • من خسته ام
  • گم شده ام
  • جامانده
  • ۱۳ دوست داشتنی
  • برای دل غمگینم
  • سپاس
  • ممنون خدای من
  • دل من
  • از تو سخن می گویم ...
  • غم مدار مریم من ...
  • حس خفگی
  • حس احمق!
  • ...

بایگانی

  • بهمن 1391 1
  • آذر 1391 2
  • آبان 1391 1
  • خرداد 1391 2
  • اردیبهشت 1391 2
  • اسفند 1390 1
  • بهمن 1390 1
  • دی 1390 2
  • آذر 1390 2
  • اردیبهشت 1389 1
  • شهریور 1388 1
  • فروردین 1388 1
  • دی 1387 1

آمار : 2036 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • سپاس خدای من سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1391 19:51
    خدای قلبهای شکسته... خدای روزهای غمگین، این روزها مرا در آغوش بگیر. با همه ی تلاشم برای استقامت، می ترسم کم بیاورم.
  • من دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1391 00:04
    ماه بالای سر تنهاییست ... .
  • من خسته ام یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1391 00:08
    خجالت میکشم از روزهای عزاداری حسین (ع) که اینطور گذشت. خجالت میکشم از خدا... امشب گفتم کاش زودتر تمام میشد این دنیای لعنتی... حس میکنم دارم تمام میشوم... امروز یا فردا. زندگی خودم به جهنم، زندگی آنکه دوستش می داشتم هم به واسطه ی من خراب شد.از بودن با من خوشحال نیست و راهی جز بودن با من هم ندارد. کاش... نمی دانم کسی...
  • گم شده ام شنبه 27 آبان‌ماه سال 1391 01:06
    نیستم... خودم نیستم، عادتهایم،رفتارهایم، احساسم و هزار چیز دیگر را گم کرده امو در پاسخ به تمام محرکهای محیطی فقط گریه می کنم یا در شرایط خیلی خوب مضطرب میشوم و کی بعد غمگین. من که به حرافی و استدلال و منطق معروف بودم، نمی توانم 4 کلمه حرف بزنم و از خودم دفاع کنم، همه ی حرکات و رفتارهایم را مستحق مواخذه می بینم. اوایل...
  • جامانده سه‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1391 00:47
    توی این برهوت تنهایی که دستم را سمت خودت فقط می توانم دراز کنم، کاشکی دستم را پس نمی زدی... گفتم این 3 روز بیایم و با خودت یک دل سیر درد و دل کنم، شاید سبک شوم... تا حالا کمتر پیش آمده بود اینطور دست رد به سینه ام بزنی... با این همه من که جز تو کسی را ندارم، مرا...اشکهایم را... غصه هایم را دریاب.
  • ۱۳ دوست داشتنی دوشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1391 01:52
    چه کسی گفته 13 نحس است . بد است؟ من همین جا اعلام می کنم که چرندی بیش نگفته!!! اگر 13 دوست داشتنی 28 سال پیش نبود، حال من بی تو را فقط خدا می دانست... . سالگرد دو روزگی ات مبارک نازنین همراهم.
  • برای دل غمگینم سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1391 14:43
    ۱ -یکی از نقاط ضعف من اینه که نمی تونم با کسی قهر کنم و همیشه پیش قدم برای دلجویی هستم. این موضوع آسیب زیادی به من زده. - اتفاقا باید به خودتون بابت این خصوصیت ببالید. این تو زندگی برای شما یک ارزش محسوب میشه. 2 -یکی از نقاط ضعف من اینه که نمی تونم با کسی قهر کنم و همیشه پیش قدم برای دلجویی هستم. این موضوع آسیب زیادی...
  • سپاس یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1391 01:15
    هیچ میدانی 3 ماه است که تودلیل دوست داشتنی تمام اتفاقات تازه ی زندگیم شده ای؟ امشب نشد بگویمت که با هم بودنمان 3 ماهه شده، چه زود گذشت و چه شیرین... . ... ... باشد، قبول است، اما تلخی هایش برای ذهن سانتی مانتال نگرمان نیاز بود، باور کن نازنین همراهم پ.ن: راستی هر از گاهی سرم را کودکانه تکان می دهم و از تاب خوردنش لذت...
  • ممنون خدای من دوشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1390 01:08
    آرامش وعده داده شده ی الهی... خوش آمدی
  • دل من چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1390 00:17
    جاده یی پیش رویم باز است من درین راه پر از ترس و گریزم دلم اینجا گیرست. پایم اما دلش پرواز هر روزه را میطلبد
  • از تو سخن می گویم ... چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1390 20:26
    شمردن بلد نیستم، دوست داشتن بلدم و گاهی شده یکی را دوبار دوست داشته باشم !
  • غم مدار مریم من ... چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1390 00:59
    وقتهایی که زیر لب می گویی: " یَا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هَذَا وَکُنتُ نَسْیًا مَّنسِیًّا" کمی درد را تحمل کن و بهتر گوش بده تا بشنوی که می گویندت: "فَنَادَاهَا مِن تَحْتِهَا أَلَّا تَحْزَنِی قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا" 1- اى کاش پیش از این مرده بودم و یکسر فراموش‏شده بودم (مزیم-23) 2- پس...
  • حس خفگی جمعه 11 آذر‌ماه سال 1390 00:49
    دلم خیلی گرفته... بغض داره خفم می کنه... دیشب و پریشب خواب دیدم رفتم کربلا، کاش این خواب دوباره تکرار می شد... .
  • حس احمق! شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 23:18
    به نظر میاد دوست داشتن یه حس احمق باشه، یه حسی که هیچ جوره حالیش نمیشه که وقتشه بره گورشو گم کنه؛ حتی اگه ازش خواهش کنم... .
  • ... دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 00:18
    باد می آید، باران نمی آید... درد هست ، تو نیستی ... .
  • چشمهایش... شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1388 02:31
    تا آمدم بنشینم نگاهم گره خورد به یک جفت چشم...تا آخر مراسم هم من انگار هر چه دعا و به ندرت گریه کردم برای معصومیت این چشمها بود... اگر نمی ترسیدم که سنگینی نگاهم آزارش دهد... از اول دلم می خواست بنشینم و فقط زل بزنم به چشمهایش...صدای مادرش را شنیدم که اصرارش می کرد برای دراز کردن پاهایش؛ از خدا خواسته خودم را قاطی...
  • تا کی؟ یکشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1388 03:29
    چقدر بد که این همه گذشته و من به حرف نیامدم... باید به حال اینجا فکری کنم... .
  • آغاز دوشنبه 30 دی‌ماه سال 1387 15:20
    به نام دوست فقط سلام ...فعلا همین .